در این متن به صورت فشرده و خلاصه و بنا بر تماشای فیلمها در فضای جشنواره با همه خوبیها و بدیها و ضعفها و شاخص هایش به تعدادی از فیلمهای مطرح جشنواره سی و یکم فیلم فجر نگاهی انداخته ایم.

شاید بتوان برآیند جشنواره و وضعیت سینمای ایران را در عرصه تولید در سال گذشته از خلال این سطور تا حدودی به دست آورد.

 

استرداد؛ یک اثر محکم، جدی و البته مشکوک!

«استرداد»، سومین اثر علی غفاری است، پس از «شاهرگ» و «چراغ قرمز» که هیچ کدام توفیق چندانی نیافتند و آثار خوبی نبودند.

 

«استرداد» یک فیلم تاریخی است که به موضوع پرداخت غرامت توسط متفقین به ایران پس از پایان جنگ جهانی دوم می پردازد؛ حکایت یک مجموعه شمش طلا که بناست از شوروی راهی ایران گردد.

 

فیلم از همه شرایط و ویژگی‌ها که موجب پدید‌ آمدن اثری درخور و جدی می شود، برخوردار است.

 

داستان مهم و پیرنگ خوب، ارزش متن و اهمیت محتوا، پیچیدگی‌ها و تعلیق‌های روایی و حضور در لوکیشن واقعی همگی کمک می‌کنند تا ابتدائیاتی از ارزش‌های بصری و فرم در فیلم پدیدار شود.

 

مهم تر از همه، اما این است فیلم تلاش می‌کند بخشی از ماهیت خبیث و وطن‌فروشانه دربار فاسد پهلوی را در روایتی واقعی و در یک اتمسفر سینمایی به تصویر بکشد.

 

این همه در حالی است که گروه بازیگران هم متناسب و بجا انتخاب شده و خصوصاً بازی حمید فرخ نژاد و فرهاد قائمیان، ‌دیدنی از آب درآمده است.

 

نویسندگان فیلمنامه تلاش کرده اند یک روایت تاریخی را بر مبنای واقعیات و حقایق آن زمان در پرداختن سینمایی متناسب با جلوه‌های هنر هفتم امروز برای مخاطب ایرانی و جهانی به رشته تحریر درآورند و کارگردان هم سعی کرده از این متن، جلوه بصری درخوری بیافریند و تدارکی سینماورزانه و قابل برای مخاطبانش مهیا کند.

 

فیلم، خوش ریتم و خوشرنگ است و مخاطب را تا انتها با خود همراه می‌سازد و این همه در تلفیق با بازی‌های خوب و موسیقی جالبش، به یکی از دیدنی‌ترین آثار تاریخی سال‌های اخیر در حوزه فیلم‌های مربوط به تاریخ معاصر ایران، بویژه عصر پهلوی  منتهی می گردد.

 

نباید از خاطر برد که فیلمبرداری محمود کلاری، چهره پردازی محسن بابایی و طراحی صحنه و لباس ایرج رامین‌فر چه نقش مهم و موثری در اثربخشی، باورپذیری و دیگر ارزش‌های بصری این فیلم داشته است.

 

«استرداد» یکی از مهم‌ترین و جدی‌ترین آثار به نمایش درآمده در جشنواره امسال بود که با استقبال مخاطبان و خاصه منتقدان هم روبرو شد.

اما سوال اینجاست که بالاخره این فیلم تلاش می کند یک نیوری ارتش رژیم پهلوی را تبدیل به قهرمان کند یا بر ضد روس ها باشد؟

به نظر شما هر دو طرف این قضیه در «شرایط کنونی» قدری قابل تأمل و خطرپذیر نباشد؟!

 

دهلیز؛ امیدآفرینی برای سینمای آینده یک کارگردان خوش آتیه

اولین فیلم بلند سینمایی بهروز شعیبی که پیشتر او را با نقش روحانی فیلم «طلا و مس» می‌شناسیم، عجب کار دل‌چسب و روان و خوش ریتم و گرمی از آب درآمده!

 

یک کارگردانی خوب در میزانسن متناسب و با بازی‌هایی ارزشمند و گیرا و باورپذیر ...

 

داستان، گر چه تکراری است و به دفعات در ژانرها و قالب‌ها و فضاهای گوناگون در طول تاریخ سینما، به تصویر کشیده شده، اما در «دهلیز» ما شاهد یک میزانسن بدیع و خلاقیت جوانانه و مستعد هستیم که گویا جویای یک انرژی و استعداد غنی و امیدآفرین در عرصه سینمای نوین ایران است.

 

«دهلیز» فیلم شرافتمندی است، گر چه این پتانسیل را داشت که به یک اثر سیاه نما تبدیل شود و به همان ورطه ای فرو بغلتد که بسیاری از فیلم‌های این سه دهه به همان بیراهه رفته اند، اما شعیبی اصلاً دچار این انحراف نمی شود و نجابت و معصومیت خود را تا به آخر حفظ می کند.

 

داستان این فیلم از این قرار است که شیوا سرپرست خانواده ای است و با تلاش و کوشش سعی کرده زندگی خوب و آبرومندی را برای خود و تنها پسرش فراهم کند. با رسیدن نامه ای، اما زندگی آنها دچار تحول می شود و در مسیری جدید قرار می گیرد.

 

این سیر جدید، اما راهی می شود به سوی فلاح و رستگاری و آزادی و جرقه بارقه های ایمانی و انسانی که در تلاقی حس مادرانه و عاطفه و معصومیت کودکانه، لحظه‌هایی بس بدیع و شریف و تأثیرگذار پدید می‌آورد. 

 

«دهلیز» هم کارگردانی خوبی دارد و هم بازی‌های گرم و به اندازه‌ای، بویژه بازی بازیگر خردسال فیلم که انصافاً زیبا و اثرگذار و تحسین برانگیز است.

 

فیلم تلاش می کند با گرما و نجابت، یک ملودرام خانوادگی – اجتماعی بیافریند و در این رویکرد، از مولفه‌ها و شاخصه‌های سینمایی و هنر تصویر،‌ به خوبی بهره می برد.

 

بار روایی سنگین و حس‌آمیز فیلم در تلاقی با میزانسن حساب شده و تصویربرداری خوبش نهایتاً منجر به یکی از بهترین آثار جشنواره امسال می شود که این امید می‌رود بتواند با عموم مخاطبان و در اکران خودش هم با موفقیت همراه شود.

 

به خاطر این فیلم اول خوب باید به بهروز شعیبی و سایر عوامل فیلم صمیمانه تبریک گفت.

 

من عاشق سپیده صبحم؛ واقعا؟!

فیلم علی کریم با عنوان «من عاشق سپیده صبحم» را می توان تجربه ای نو در میزانسن منعطف و مستندگونه ای دانست که تلاش می کند بستر روایت سینمایی را تا آنجا که ممکن است به فضای مستند نزدیک کند و در این مسیر، مخاطب را تا اندازه زیادی با ماهیت ساخت یک اثر سینمایی هم روبرو نماید.


در این فیلم ما شاهد یک فیلم در فیلم هستیم که البته از ساختارهای مألوف و بسیار تکرار شده در تاریخ سینماست و در آن مخاطب در عین حال که شاهد یک روایت سینمایی و قصه تصویری است، همزمان با روند ساخت یک اثر سینمایی و طرز کار گروه سازنده هم آشنا می شود و همین امر باعث می شود تا مخاطب بتواند موانست بیشتر و بهتری با فیلم برقرار کند.


داستان فیلم از این قرار است که امیر - عنوان یکی از شخصیت ها - دستیار کارگردان، به همراه کارگردان به محل لوکیشن فیلمبرداری می روند. در مسیر رسیدن به لوکیشن فیلمبرداری، کارگردان متوجه می شود که دستیارش ظاهراً حال مساعدی ندارد، در همین روند، موقعیتی شکل می گیرد که به صورت همزمان، مخاطب با دو قصه و فضای روایی تو در تو مواجه می شود و در جریان یکی از تجربی ترین میزانسن های سینمایی در فیلم های این دوره از جشنواره قرار می گیرد.

 

فیلم در عین این تجربه بصری و روایی، نیم نگاهی هم به روابط عاطفی و عاشقانه و معضلات و مشکلات اجتماعی جوانان دارد؛ استفاده از برخی صحنه‌های مستند در طول فیلم، بر این وجه جامعه نگری و به تصویر کشاندن مصائب فردی و فضای کلی حاکم بر قشر جوان کمک کرده است.

 

فیلم روایت نرم و منطقی دارد و مخاطب را با خود همراه می کند؛ بازی‌ها هم خوب و قابل قبول است، بویژه بازی بابک کریمی و امیر عزیزی که اولی را پیش از این در نقش قاضی فیلم «جدایی نادر از سیمین» دیده بودیم.

 

«من عاشق سپیده صبحم» که قبلاً قرار بود با عنوان «من از سپیده صبح بیزارم» به نمایش درآید(!) یکی از تجربه‌های نو و مبتکرانه در حوزه فیلم‌های داستانی – مستند و در قالب فیلم در فیلم است که محصول نهایی اش، تا حدودی رضایت مخاطبان خاص این گونه آثار را در سینمای ایران فراهم خواهد کرد.

 

کلاس هنرپیشگی؛ یک گعده خانوادگی و دیگر هیچ!

فیلم سینمایی «کلاس هنرپیشگی» آخرین ساخته علیرضا داوود‌نژاد از جمله آثار به نمایش درآمده در هشتمین روز از جشنواره فیلم فجر در سالن اهالی رسانه بود. فیلمی که پیش از این بسیاری از علاقه‌مندان سینمای داوود‌نژاد مشتاق دیدن آن و ردیابی نشانه‌های فیلم‌های قبلی در آن بود اما حقیقتا آن است که فیلم کلاس هنرپیشگی تمام این انتظارها را بی‌فرجام گذاشت و تمام امیدها را ناامید کرد.


در واقع می‌توان گفت فیلم آخر داودنژاد صرفا به تصویر کشیدن یک گعده خانوادگی در ویلای در شمال کشور بود که از جهت منطق سینمایی چه به لحاظ فیلمنامه و شخصیت‌پردازی به شدت دچار ایراد و مشکلات و معضلات اساسی بود. نوعی از پراکندگی و شلختگی و در نظر نگرفتن انسجام روایی باعث شده بود این فیلم هیچ یک از شاخص‌های هیچ اثر سینمای استاندارد را به همراه نداشته باشد و به ویژه از جهت درام با یک خلع و فقدان جدی روبه رو باشد.


به نظر می‌رسد داودنژاد در این فیلم تلاش کرده است تمام ضعف‌های ناشی از بی‌منطقی و نبود فیلمنامه درست و روایت و درام جدی را با حرافی و سروصدا و عصبیت و دعوا لاپوشانی کند و همه معایب فیلم را زیر آوار دیالوگ‌های پرقوا و عصبی فیلم پنهان نماید.


فیلم «کلاس هنرپیشگی» را می‌توان یک شکست تمام عیار در حوزه سینمای داستان گفت و آنچه از از علیرضا داودنژاد انتظار داشتیم بود و این همه در حالی است که در این فیلم هیچ یک از ارزش‌های سینماورزانه و شاخصه‌های ارزشمند بصری در آن به چشم نمی‌خورد.


فیلم کاملا معلق است. معلق و شلخته بی‌هویت و در هم و برهم بدون شخصیت‌پردازی بدون رعایت اصول فیلمنامه نویسی بدون درام و حتی با ایرادات مهم در میزانسن و به این همه باید اضافه کرد اشارات و کنایات خیلی از دیالوگ‌های شعاری درباره مسائل سیاسی روز که ظاهر بنا بوده بر هرچه امروزی‌تر شدن فیلم بیفزاید اما نتیجه‌ای جز الصاق وصله‌های بی‌ربط و نچسب به فیلم بر جای نگذاشته است.

 

نهایتا باید گفت «کلاس هنرپیشگی» یکی از ضعیف‌ترین و ناامید کننده‌ترین آثار علیرضا داودنژاد از سال‌های دور تاکنون بوده است. اثری که قطعا در میان کارهای او نه هیچ نشانه‌ای از صداقت است، نه سادگی مورد نیاز در آن هست و نه هیچ ردی از همدردی و غمخواری و مرهم.

 

چه خوبه که برگشتی؛ فروپاشی همه چیز یک کارگردان سابقا مهم!

آقای مهرجویی با فیلم جدیدش همه را به طرز ناامیدکننده و وحشتناکی هیجان زده کرد! فیلمی که در آن، نه مثل مهمان مامان ما را به تأمل واداشت، نه مثل«پری»، «اجاره نشین‌ها» و خیلی از آثار دیگرش، هیچ حس و حال درست و درمانی برایمان تدارک دید و فقط و فقط برای چندمین بار پس از فیلم‌های این چند سال اخیرش به یادمان آورد که مشغول دیدن و شنیدن مُهملات و به قول خودش «جَفنگیات» یک کارگردان مرده هستیم! فیلم آخر مهرجویی آنقدر «رها» و «بی در و پیکر» و باسُمه‌ای و بی قصه و آنچنان نامربوط است که انسان را به شگفتی وا می‌دارد!


 شگفتی از اینکه چطور ممکن است یک نفر مثل مهرجویی با آن سابقه طولانی و پرافتخار و با آن همه فیلم‌های ناب و درجه یک، به اثری درهم و برهم و مُهمل و شلخته و عصبی و بی هویت مثل «چه خوب که برگشتیم» برسد.


 فیلم در تمام طول مدتش تنها به چرخیدن دور موقعیت مرکزی‌اش می‌پردازد و نه درامی را روایت می‌کند و نه موقعیتی گرم و گیرا و دیدنی می‌آفرید. فیلمی که اساساً فیلمنامه به معنای اصیل و اصولی کلمه ندارد و همه چیزش مشتی ایده نپخته و بازی‌های مبتدیانه و کودکانه است که برای راضی کردن مخاطب، خیلی فقیرند.


 بازیگرانی که دور هم جمع شده‌اند و هوار می‌کشند و فحاشی و کتک‌کاری و لج بازی می‌کنند، بشقاب پرنده‌ای که مثل خیار چنبل وسط فیلم فرود می‌آید و مجسمه‌های که مثل ماست و دروازه در میان آدم‌های فیلم وُول می‌خورند یا آن بازی‌های مضحک و مُفنگی سنگ درمانی و بی مزه بازی‌های مُهوع دیگری که سراپای فیلم را پر کرده است چرا باید شبه تخیلات مالخولیایی یک کارگردان از رده خارج شده مثل مهرجویی و جفنگ بازی‌ها و جَنگولگ بازی‌هایش برای ما اهمیت داشته باشد و به ستایش بنشینیم؟!


 چه اهمیتی برای مردم دارد که یک کارگردان مرفه و ظاهراً خوشی زده زیردلش، هجویات و مُهملات می‌بافد فیلمی مثل «چه خوب که برگشتی» بسازد و به خواهد به ریش همه بخندد.

 

 آقای مهرجویی، کارگردان، با فیلم خوب احترام و حرمت هنری می‌‌یابد نه با سابقه و ادا و اطوار و کارنامه پرطمطراق.


 شما ظاهراً بدجوری از جرگه سینما خارج شده و به وادی بطالت و مُهمل بازی افتاده‌اید پس دیگر برای ما اهمیتی ندارید لطفاً با اسم فیلم‌های بی‌ارزش و سخیف وقتمان را تلف نکنیم آقای روشنفکر! البته می‌توانید عده‌ای را اجیر کنید تا فیلم و ادا و اطوارهایتان را در آن تفسیر و تأویل‌های فلسفی و معنوی و پُست مدرنیتی کند!

 

رسوایی؛ مژده یک فیلم برفوش دیگر از کمپانی شریفی نیا و ده نمکی و شاکردوست!

«رسوایی» فیلم پرفروشی خواهد شد؛ فیلمی که همه عناصر لازم برای جذب مخاطب را به همراه دارد، از بازی اکبر عبدی در نقش یک روحانی و بازی الناز شاکردوست در نقش یک هرزه خیابانی.
 

از ابزار و ادوات قبیح و اغراق شده آرایشی و عشق‌های دخترانه آن چنانی گرفته تا طریقت و شریعت و عرفان و آدم مزور و کثیف بازاری و مردم دهن‌بین و مولانا و حافظ و خیام.
 

از دیالوگ‌های آن چنانی تا رفتارهای این چنینی.
 

از ده‌نمکی تا شریفی‌نیا و ...؛ خلاصه همه چیز در این فیلم گرد هم آمده و به اصطلاح جنسش جور شده تا بیننده شاهد یک داستان عامه‌پسند شبه هنری با کاتالیزور شعر و موسیقی و نشئه و قمار – از نوعی عرفانی‌اش گرفته تا شکل امروزی‌اش! - باشد.
 

حتی یک بازیگر با حرکات و سکنات شبه مردمی هم به فیلم اضافه شده و چارلی چاپلین و نون و دلقکش هم به کار بسته شده تا همه چیز در فیلم حضوری یکپارچه داشته باشد.
 

«رسوایی» فیلم ده‌نمکی است؛ فیلمی با همان شعارها و حرف‌ها و دیالوگ‌ها و کاراکترهای تیپ مانند و لحظات فیلم هندی و اشارات و کنایات گل‌درشتش، مذهب و عرفان و سلوک و سالک و چیزهایی از این دست.
 

فیلم حوصله‌بری است؛ گر چه هنری نیست، شعار می‌دهد، ولی غرض نمی‌ورزد و شاید تنها غرضی که در فیلم هست همان نوع نگاهی است که به مردم عامه جامعه، بخصوص سنتی‌ها و بازاری‌ها دارد.
 

مشکل «رسوایی» دو تاست: یک، نگاهش به طیف اجتماعی مردم کوچه و بازار پایین، دو، نوع تلقی و ترویجی که از مفهوم سلوک و طریقت دارد و ظاهراً چندان با قشر سنتی حوزه و حدود شریعت و احکام و آداب آن مطابقت و همراهی و احترام ندارد.
 

اگر چه شخصیت روحانی فیلم چه از جهت باورپذیری با ایفای نقش توسط اکبر عبدی و چه از نظر سلوک فردی‌اش قابل قبول و ارزنده است و نوعی نشانه‌گذاری از منش و روش عرفانی ماست، اما این همه ماجرا نیست و چه با اتمسفری که مجموع شاخص‌های فیلم پدید آورده موجبات به وجود آمدن ذهنیت‌هایی مغایر آنچه نیت و هدف کارگردان بوده، در ذهن مخاطب فراهم آورد.
 

رسوایی از جهت فیلمنامه ضعیف و سطحی و شبیه فیلم هندی است و این را از اتفاقات و تحولات و نقاط اوج و عطف و گره‌افکنی‌ها و گشایش‌هایش می‌شود فهمید اما از این جهت که یک تلقی عرفانی از منشی سنتی را که در علما و عرفای ما سابقه داشته و زمینه‌های آن در سیر و سلوک معنوی ما موجود بوده، اثری قابل تامل و گاه حتی قابل تحسین است.
 

و کیست که نداند به وجود آمدن شخصیت روحانی و اندک لحظات تاثیرگذاری که در فیلم وجود دارد مدیون نبوغ بازیگری اکبر عبدی و نقش‌آفرینی جانانه و تحسین‌برانگیز اوست.

 

روز روشن؛ فیلمی کوچک اما دیدنی

شاید به جرات بتوان گفت یکی از بهترین آثار به نمایش درآمده در جشنواره امسال، فیلم «روز روشن» به کارگردانی حسین شهابی است.

 

فیلم، داستان خانم جوانی است که برای نجات جان یک نفر از اعدام تلاش می‌کند تا در آخرین مهلت، تعدادی از مشاهدین صحنه را به دادگاه بکشاند، اما شهود، هر کدام به بهانه‌ای از شهادت دادن سر باز می‌زنند.


همین موقعیت تعلیق‌وار بستری فراهم کرده است برای ظهور و بروز یک درام جمع و جور و یک فیلم بی‌ادعا، اما خوش‌ساخت و سرحال که با میزانسنی فعال و متناسب و البته بازی‌های روان و ریتمی خوب، به یکی از بهترین و دیدنی‌ترین آثار پخش شده در جشنواره سی و یکم تا این لحظه  تبدیل شده است.

 

این فیلم از تمام ادا و اطوارهای مد روز سینمایی به اصطلاح روشنفکری خالی است و تنها تعریف کردن قصه‌اش را در پرداختی ساده و بانشاط و خوش ریتم مطمح نظر قرار داده و موفق می‌شود یکی از فیلم‌های کوچک، اما دیدنی جشنواره امسال را رقم بزند.


فیلم حکایت تلاشی عاشقانه در رهایی مردی در بند است و در این میان اشاره‌هایی هم به موضوعات فردی و اجتماعی جامعه امروز ایران دارد.

 

از جمله ارزش های سینمایی فیلم می‌توان به  قصه‌گویی درست و جذاب آن اشاره کرد که مخاطب را به خوبی با خود همراه می‌سازد و البته همان‌طور که اشاره کردیم بازی‌های خوب و باورپذیری که بار اصلی فیلم را به‌ دوش می‌کشند.


بخصوص بازی مهران احمدی که بی‌تردید از درخشان‌ترین نقش‌ آفرینی‌های او در کارنامه‌اش و از بهترین بازی‌های فیلم‌های امسال جشنواره خواهد بود.

 

سینمای ایران به فیلم‌هایی ‌نظیر «روز روشن» بشدت نیازمند است؛ فیلم‌هایی که بتوانند با تعریف کردن قصه‌ای ارزشمند و البته سرگرم کننده، طیف وسیعی از مخاطبان و البته خانواده‌ها را به سینماها بکشانند و موقعیتی فراهم آورند تا مردم بتوانند لذتی ناب و پاک را در سالن‌های سینما تجربه کنند.


قصه و درام و سرگرمی به همراه حداقل‌های ارزش‌های بصری و زیبایی شناسی تصویر، همان چیزی است که می‌تواند با ساخت نمایش این فیلم‌ها، بتدریج به ارتقای دانش بصری و بینش سینمایی مخاطبان هنر هفتم ایران بیفزاید که فیلم «روز روشن» بی تردید در جرگه همین دست آثار است که سینمای ما بشدت به آن نیازمند است.

 

اشیا از آنچه در آینه می بینید به شما نزدیکترند؛ معجونی از لکنتهای یک فیلم اول

اولین فیلم بلند سینمایی نرگس آبیار روایت یک اتفاق ساده در زندگی یک بانوی خانه‌دار است که بتدریج برای او تبدیل به یک بحران می‌شود و از خلال آن، تصویری از زندگی و فضای رفتاری و روحی او در حیات فردیش به همراه روایتی از فضای زندگی زناشویی و ارتباطات همسایگی و نیز زمینه‌های اجتماعی جامعه امروز سنتی ما دیده می‌شود.


فیلم، حکایت اتفاق ساده‌ای به اندازه شکسته شدن بشقاب به عاریت گرفته شدن همسایه است که همین موقعیت به ظاهر ساده، برای زن خانه به یک مسئله جدی تبدیل می‌شود و درام را پیش می‌برد.


در همین موقعیت ساده هم هست که مخاطب با آدم‌ها، فضا و زمینه‌های اجتماعی و قشر فکری این خانواده تا حدودی آشنا می‌شود.


فیلم، روایت نرم و ساده‌ای دارد و تمام تلاشش را بر پایه یک درام خانوادگی کوچک برای مخاطب عام استوار کرده است، از این رهاورد هم موقعیتی شکل می‌گیرد برای اجرای ساده و معمولی یک فیلمنامه نه چندان پیچیده.


با این همه باید گفت فیلم «اشیا از آنچه در آینه می‌بینید به شما نزدیکترند» بیش از آن که به لحاظ بن مایه و فیلمنامه و ساختار و اجرا قابلیت‌های یک اثر سینمایی بلند را داشته باشد، یک فیلم کوتاه یا نیمه بلند تلویزیونی می‌توانست باشد تا برای مخاطب هم قابل‌قبول‌تر بوده و بر مبنای توقع او از این قالب، تعریف و تصویر گردد.


فیلم اصلاً در حد و اندازه یک اثر سینمایی بلند نیست و این چه در مضمون، چه در فیلمنامه و چه در اجرا و قاب بندی‌ها و غیره کاملاً مشهود است و به اصطلاح قبای «فیلم سینمایی» بر تن این مجموعه تصاویر، زار می‌زند و خیلی بزرگ و نامتناسب است.


با این همه باید گفت: فیلم نرگس آبیار در حد خودش، هم داستان دارد، هم روایت خوب و هم حس تعلیق را تا حدودی ایجاد می‌کند و مخاطب را با خود همراه می‌گرداند.


این همراهی البته در همه جای فیلم یکسان نیست، ولی با فراز و فرودهایی، در کلیت اثر جاری و ساری است و تا انتها ادامه می‌یابد.


مضمون اخلاقی، معنوی فیلم هم به شکلی ساده و گیرا و عام فهم در طول روایت اثر، به تصویر درآمده و به طور کلی ما با یک اثر ساده و جمع و جور، اما تلویزیونی و نه سینمایی روبرویم.


امید آن که نرگس آبیار در فیلم‌های بعدی‌اش تلاش کند به «سینما»  و عناصر آن نزدیک شده و فیلم‌های بهتر و قابل دفاع‌تری به مخاطبان خویش تحویل دهد.

 

قاعده تصادف؛ خوش ریتم، خوش ساخت و پر از سیمرغ

قاعده تصادف بیشترین تعداد سیمرغ را در مجموع دو بخش سینمای ایران و بخش بین المللی از آن خود کرد. از جهت ساختاری و تکنیکی، مهم‌ترین ویژگی فیلم «قاعده تصادف» بهنام بهزادی میزانسن تئاتری فیلم اوست که با پرداختی سینمایی، نوعی تلفیق از تئاتر و سینما را برای روایتش پدید آورده؛ این ساختار بصری با استعانت از مضمون و قصه فراهم آمده است. 

 

فیلم داستان یک گروه تئاتری است که خود را برای اعزام و اجرا در جشنواره ای در خارج از کشور آماده می‌کند و در این میان مشکلاتی برای یکی از اعضای گروه به وجود می آید که همین امر موجبات تنش‌ها و مشکلات دیگری را برای این جمع جوانانه پدید می‌آورد.

  

این بستر روایی، موقعیتی شده است برای پرداخت به موضوع روابط میان جوانان و والدین‌شان و آسیب‌شناسی این موضوع از منظر بهنام بهزادی، نویسنده و کارگردان این فیلم. 

 

فیلم که در سالن ا‌هالی رسانه با استقبال فوق‌العاده‌ای روبرو شد، اثری خوش ریتم با بازی‌های خوب مجموعه بازیگرانش است، بویژه نابازیگرانی که در ایفای نقش خود بسیار خوب عمل کرده‌اند. 

 

علاوه بر اینکه بهنام بهزادی که با خاطره فیلم مهم و غیر منتظره و خوش ساخت «تنها دو بار زندگی می‌کنیم» در ذهن علاقه‌مندان به سینما و منتقدان حضور داشت، این بار فضایی کاملاً متفاوت با داستان‌ و فضای فیلم قبلی‌اش را تجربه کرده است.

 

فضایی که در آن دغدغه‌ها و روحیات و خلقیات جوانان امروزی در گیر و دار و کش و قوس با والدین‌شان و دغدغه‌های آنها موقعیتی دراماتیک و جلوه‌ای از آسیب شناسی اجتماعی را در این حوزه به همراه دارد.

  

«قاعده تصادف» یکی از فیلم‌های خوش ساخت جشنواره امسال است که مجموعه عوامل موثر در فراهم آمدن اثری که هم مخاطب عام را درگیر کند و هم باب میل منتقدان و اهالی حرفه‌ای سینما باشد را در خود جمع کرده است. 

 

بازی‌های خوب، فضای جوانانه، قصه تئاتر و میزانسن سینمایی- تئاتری همگی از جمله این عواملند، ضمن آن که سابقه یگانه و خاص بهنام بهزادی با اثر قبلی‌اش هم در جذب مخاطب خاص به این فیلم موثر خواهد بود.

  

اما نکته‌ای که فیلم «قاعده تصادف» را به لحاظ مضمونی، خاص و قابل تامل می‌‌کند، نوع تصویرپردازی است که از کاراکتر «پدر» در این فیلم صورت گرفته و نوع مراوده و تعاملی که او با دخترش دارد.

 

قرار گرفتن این خانواده در مظان اتهام، فاصله و جدایی و نشانه‌گذاری‌هایی که از یک انسان و خانواده فروپاشیده از او رقم می‌خورد. 

 

این در حالی است که گروه دوستان، جایگزین تمام نیازها و مراودات و خلقیات و خواسته‌ها و آرمان‌های دختر شده و این تصویر گر چه قابل رویت آن هم به کرات و دفعات در سطوح مختلف جامعه است، اما نکته اینجاست که موضع کارگردان با این افق و میزانسن مبتنی بر آن چیست و چگونه است و چرا؟ 

 

«قاعده تصادف» بی‌تردید جزو یکی از آثار شاخص جشنواره امسال و از پدیده‌های خوش ساخت و موفق سینمای سال‌های اخیر ایران خواهد بود.

 

خاک و مرجان؛ فیلمی آبرومند و البته سخت

بی‌تردید می‌توان گفت یکی از خوش‌ریتم‌ترین و خوش ساخت‌ترین فیلم‌های جشنواره امسال، «خاک و مرجان» ساخته مسعود اطیابی است که درباره مردم مظلوم افغانستان و فضای این کشور پس از اشغال توسط آمریکایی‌ها می باشد.


بسته داستانی این فیلم که حکایت مرد افغان و دو دختر و همسر اوست که دچار یک فاجعه و بحران روحی در پی یک اتفاق سهمگین شده اند، فضایی فراهم می‌آورد برای به تصویر کشیدن آلام و رنج‌های مردم این کشور پس از هجوم آمریکا و بعد از جنایات طالبان که خود دست پرورده آمریکا بود.


فیلم، روایتی گرم و روان و خوش ریتم از مجموعه تصاویری مستند و داستانی از کشور افغانستان است که هم داستانی گرم و گیرا به همراه دارد و هم حرف‌هایی از جنس مصائب و دردهای مردم مسلمان این کشور.

 

ریتم خوب، بازی‌هار درخشان، روایت نرم و ساده، درام گیرا و جذاب و باورپذیری داستان به همراه تصاویر درخشان مستندی که از این کشور در فیلم به تصویر کشیده شده، مجموعاً اثری را فراهم آورده که مخاطب را با خود همراه می‌سازد؛ نمونه‌ای ارزنده و جذاب در تصویرگری از مشکلات و دردهای یکی از سرزمین‌های شرقی و اسلامی که پیوندی دیرین و برادرانه و تعاملاتی بسیار فراگیر هم با ایران اسلامی و مردمانش دارد.


فیلم اطیابی اثری شریف، گرم و تأثیرگذار است و در راستای بازنمایی و انعکاس تصویری حقیقی و البته واقعی از کشور افغانستان که در وضعیت حساس کنونی و اشغالگری این کشور توسط آمریکا و همپیمانانش، تلاشی درخور و ستایش برانگیز به انجام رسانده است.


یکی از ویژگی‌های قابل توجه این فیلم وجه ضد آمریکایی بودن آن نه در شعار و کلیشه، بلکه در تصویرگری و سینماورزی است و اینکه نویسنده و کارگردان تلاش کرده‌اند در عناصر سینمایی و فیلمنامه و مضمون، به دنبال طرح محتوا و پیام مدنظرشان که بسیار هم متعالی و جدی و حساس است، باشند، نه اینکه به کارهای نخ نما و دمده صرفاً شعاری متوسل شوند.


بی‌شک «خاک و مرجان» از آثار ماندگار سینمای ایران در سال‌های اخیر خواهد بود و خاصه به خاطر وجه مستندگونگی و نمایش واقعی و اصیل حقایق وقایع سرزمین افغانستان و نوع نگاهی که به موضوع عشق و اشغال و هجرت و فراق دارد، جزو فیلم‌های مثال زدنی خواهد شد.

 

حوض نقاشی و فضای آرام و نرمی که به سختی درآمد

«حوض نقاشی» فیلم مهمی است؛ هم از این جهت که ساخته حوزه هنری است و این نهاد طی سال گذشته با رویکرد تحریم فیلم‌های ضد ارزشی و طرفداری از سینمای ارزشی، داعیه‌ای جدید مطرح نموده و شیوه‌ای بدیع را پی گرفته است که همین موضوع به عنوان یک مسئله فرامتنی فیلم را خاص می‌کند. 

 

هم اینکه مازیار میری با کارنامه و سابقه‌اش، خصوصاً به خاطر «سعادت‌آباد» که اثر اخیر او و فیلمی قابل اعتنا و تامل‌برانگیز و به جهت ساختاری، شاخص و قابل اعتنا بود، بر اهمیت این فیلم افزود. 

 

«حوض نقاشی» داستان زن و مردی است که به لحاظ جسمی دچار عقب ماندگی و فلج جسمی هستند و در این میان با بحران سرخوردگی و رفتارهای عصبی و ناسازگاری کودکشان روبرو می‌شوند که منجر به فرار او از خانه می شود. 

 

فیلم اثر شیرینی است، بیان و لحن و روایتی نرم و گیرا دارد، بازی‌های خوبی به تصویر کشیده شده، بویژه نقش‌آفرینی شهاب حسینی که مثل بسیاری از نقش‌هایش بسیار خوب و دیدنی و بکر و اصیل از آب در آمده. 

 

روایت انسانی فیلم و توجهش به عنصر و رابطه خانوادگی، در کنار ویژگی‌های دیگری مثل اشارات و کنایات سیاسی روز موجبات اهمیت و ارزش‌ها و احیاناً حواشی متنی و فرامتنی فیلم را فراهم آورده است. 

 

فیلم البته فارغ از ایراد نیست، ریتم کند آن در برخی مواضع و فواصل، خلل‌ها و سوراخ‌های فیلمنامه‌ای در آفرینش خرده پیرنگ ها و نقصان و شخصیت‌پردازی‌های فرعی مثل شخصیت شوهر معلم کودک و نیز کمبود خرده روایت‌ها و داستانک‌های جذاب و گیرا برای فیلم از این جمله‌اند. 

 

ضمن آن که به نظر می‌رسد نویسنده و کارگردان باید دقت و مطالعه بیشتری در حوزه شناخت و بازآفرینی افرادی که دچار چنین معلولیتی هستند، صرف می‌کردند و باورپذیری بیشتری در فیلم پدید می‌آوردند. 

 

فیلم از این جهت ضربه خورده و نتوانسته آن چنان که باید و شاید شخصیت، روحیات، خلقیات و حتی ویژگی‌های جسمانی و نتایج و تبعات حاصل از این ناتوانی‌های جسمی را در حرکات و سکنات و رفتارهای این افراد را به صورت درخوری بازنمایی کند.

 

با این همه «حوض نقاشی» اثر سالم و قابل ستایشی است؛ فیلمی که می‌توان آن را برای دیدن و لذت‌ بردن معنوی و عاطفی به همه خانواده‌های ایرانی پیشنهاد کرد.

 

تابستان طولانی؛ ایده ای که از دست رفت

«تابستان طولانی» اثر علی خزاعی‌فر یکی از آثار به نمایش درآمده در بخش نگاه نو یا همان مسابقه فیلم‌های اول است که در سالن‌های اهالی رسانه نیز اکران شد؛ فیلم مضمون بکر و درجه یکی دارد و از مفاهیم معنوی و عرفانی قابل توجهی در ارتباط با وقایع سال‌های دفاع مقدس بهره برده است.


«تابستان طولانی» بر اساس واقعیت رخ داده در یکی از روستاهای خراسان شمالی، بنا شده است که طبق آن، در زمان جنگ، تمام مردان یک روستا، همگی به جبهه می‌روند و هیچ مردی که قدرت به جبهه رفتن را داشته باشد، در روستا باقی نمی‌ماند.


همین اتفاق خارق العاده و واقعه عینی و افتخارآمیز به عنوان تلنگر اصلی و نقطه عزیمت داستان و روایت فیلم قرار گرفته و مبنای تم اولیه فیلم شده است، اما آنچه در ادامه فیلم بیشتر به نظر می‌آید، چند نکته و شاخصه فنی و روایی است که گویی کارگردان و نویسنده، چندان به آن توجه نکرده و دقت نظری در خور و آن چنان که باید و شاید، نسبت به آن مبذول نداشته‌اند.

 
فیلم بشدت از عناصر جذابیت بخشی سینمایی و مهم‌تر از همه قصه، روایت گرم، بازی‌های خوب و ریتم مناسب و حرکت متعادل به دور است؛ فقدان بازی‌های قابل قبول و ریتم بد و کشدار بودن و خلا جذابیت‌های قصه‌ای و شخصیتی در فیلم کاملاً مشهود است و موجب فاصله گرفتن مخاطب با آن می‌شود.


عدم باورپذیری در محیط فیلم و اتمسفر روایتی که انتخاب کرده، باعث می‌شود مخاطب نتواند با آن ارتباط برقرار کند و این اتفاق در حالی می‌افتد که فیلم هر چه قدر هم ایده اولیه و مضمون بکر و فوق العاده‌ای داشته باشد، قادر نیست مخاطب را به تماشایش دعوت کند؛ چرا که اولیه‌ترین و حداقل نیازها و پیش زمینه‌های سینمایی در آن لحاظ نشده است.


همین عدم برقراری ارتباط و دافعه‌ای که میان فیلم و تماشاگر ایجاد می‌شود، باعث می‌گردد همه چیز علیه روند فیلم شکل بگیرد و آن تأثیر و تأثری که لازمه برقراری ارتباط میان مخاطب و فیلم است، در «تابستان طولانی» رخ ندهد.


بازی بد بازیگران، عدم رعایت قوانین جذب ارزش‌های بصری، فقدان حس و حالی که لازمه حرکت اکتیو و پرنشاط و گرم فیلم است، در کنار ساختار بی‌تحرک و زمخت و خلا سینماورزی استاندارد در حوزه قصه، روایت و جذابیت، مجموعاً باعث شده است که فیلم خزاعی‌فر به یکی از دافعه برانگیزترین آثار جشنواره امسال آن‌ هم در بخش نگاه نو تبدیل شود؛ بخشی که همیشه از آن توقع می‌رود، طراوت و نشاط و حس گرم و تجربه‌های جدید، چاشنی فیلم‌ها باشد.


ای کاش فیلمساز محترم نسبت به ارزش‌های بدیع و منحصر به فرد و عالیقدر ایده و سوژه‌های فیلمش، بیش از این ارزش قائل می‌شد و دقت و کاربلدی و حساسیت و هنرورزی بیشتری صرف آن می کرد؛ البته اگر در چنته داشت اینها را!

 

گهواره ای برای مادر؛ اثری شرافتمند و دیدنی اما با لکنتهایی فیلمنامه ای

«گهواره‌ای برای مادر» اثر پناه بر خدا رضایی، یکی از فیلم‌های برجسته و تأمل برانگیز این دوره از جشنواره فیلم فجر است که در مطلع روز سوم در سالن اهالی رسانه به نمایش درآمد.


این فیلم از جهتی «برجسته» و از جهتی دیگر «تأمل برانگیز» است؛ عبور از قصه‌ها و ایده‌های تکراری و آپارتمانی و نخ نما که طی این سال‌ها در سینمای ایران به یک بیماری مسری تبدیل شده و توجه و تمرکز بر یک موقعیت و قصه و ایده نو و بدیع و گسترش دادن آن در فضای طلبگی که باعث برجستگی و تمایز این فیلم از سایر آثار سینمایی ایران گردیده است.

 

ارزندگی فیلم‌ هم در وجه انسان‌دوستانه و عاشقانه و پایبندی به اخلاق و حرکت در مدار انسان و شرافت‌های اوست که در این فیلم، محور و معیار است.


اینکه یک دختر طلبه، میان سفر به خارج و انجام وظیفه و رسالت طلبگی‌اش و مراقبت از مادر، دومی را انتخاب کند و همان طور که روزگاری در گهواره مادر بود، اینک مادر را در گهواره مورد مراقبت و محبت خویش قرار دهد، بستری است برای رونمایی از یکی از مهم‌ترین و خطیرترین مواقف و مواضع زندگی که ممکن است برای هر یک از ما پیش بیاید؛ قرار گرفتن در دو راهی انتخاب و برگزیدن راهی که به سمت «عشق»، «ایثار» و «وفاداری» می‌رود و گذشتن از پیشرفت‌های ظاهری و باطنی زندگی، حتی اگر در زیر لوای درس حوزه و طلبگی قرار گرفته باشد.


فیلم «گهواره‌ای برای مادر» اثر پناه بر خدا رضایی را می‌توان یکی از عرضه‌های معنوی سینمای ایران در سال جدیدش دانست که برای لحظاتی مخاطب را با یکی از جدی‌ترین و در عین حال در دسترس ترین موقعیت‌ها و مواضع زندگی‌اش روبرو می‌کند.


«حرمت مادر» و اینکه آیا رسالت و وظیفه و امتحانی برجسته‌تر و مهم‌تر از این، برای یک فرزند وجود دارد که بتواند و بخواهد به تمام محبت‌ها و ایثارها و تلاش‌های بی‌دریغ و بی‌شائبه یک عمر مادر بودن یک مادر، پاسخی به اندازه بضاعت خویش بدهد.


فیلم، داستان یک دختر طلبه است که سال‌ها در روسیه به تحصیل مشغول بوده و پس از آن با تغییر رویکرد و شیوه زندگیش به ایران آمده و رخت طلبگی در حوزه را بر تن کرده است.


اینک او با دعوت دانشگاهی در مسکو، عزم رفتن به آنجا را دارد برای تدریس و تبلیغ، اما در این میان با یک موضوع جدی و مسئله شخصی روبرو می‌شود که او را در یک دوراهی انتخاب قرار می‌دهد که همان مریضی مادر و بحث مراقبت از اوست.


فیلم با بیانی نرم و آرام و جلوه های بصری چشم‌نواز و آرامش بخش، موقعیتی را فراهم می‌سازد تا مخاطب بتواند از منظر و دریچه‌ای دیگر به زندگی و مفاهیم و امتحان‌هایش بنگرد و نگاهی نو به مقولاتی همچون وظیفه و رسالت خویش در حیات معنوی‌اش داشته باشد.

و ای کاش در این رهاورد، فیلمنامه نویس و کارگردان تلاش بیشتری برای رفع لکنتهای فیلمنامه ای و خلل ها و خلأهای روایی شان می کردند.
با این حال اما فیلم پناه برخدا رضایی، بی تردید یکی از آثار قابل توجه و شایسته ستایش در عرصه فیلم‌های معناگرا و حقیقت‌گرا به معنای اصیل و واقعی کلمه است؛ فیلمی به پاس تمام مهربانی‌های تمام مادران دنیا، فیلمی شایسته تقدیر!

 

آفتاب، مهتاب، زمین؛ در میانه سادگی و ساده پسندی

فیلم «آفتاب، مهتاب، زمین» اثر جدید علی‌ قوی‌تن بود که هجرت یک روحانی به روستایی دورافتاده برای تملک اراضی به ارث رسیده به او از سوی یکی از علمای نجف را روایت می‌کرد. 

  

فیلمی که تداعی‌کننده همان ویژگی‌های آشنای سینمای قوی‌تن و فیلم قبلی‌اش یعنی «پرواز بادبادک‌ها» بود؛ طبیعت‌گرایی، بیان شاعرانه، میزانسن ساده و ابتدایی و استفاده از نابازیگران و جلوه‌های بصری طبیعی که به نوعی به نشانه‌گذاری آثار علی قوی‌تن تبدیل شده است.

 

فیلم روایتی آرام و نرم از یک داستان ساده را برای بیان موقعیت و انتقال فضایش انتخاب کرده و در این رویکرد، سادگی و حرکت آرام به عنوان ویژگی و مؤلفه اصلی فیلم درآمده است.

 

قوی‌تن در این فیلم، باز هم هیچ چشمداشتی به گیشه و جذب مخاطب عام نداشته و فیلمش از همه عناصر جذابیت بخش عام‌گرا خالی است و بالعکس در آن، به یک روایت روستایی و حرکت کشدار و طبیعت گرایی بصری به عنوان منش و روش کارگردان در نوع سینماورزی‌اش توجه جدی شده است. 

 

فیلم قوی‌تن، چهره جدیدی از یک شخصیت روحانی را به تصویر می‌کشد و فیلمش در عین حالی که در برخی مواقع، کشدار و بدریتم و ناخوش احوال است، در لحظاتی هم شیرین و بکر از آب در آمده و این دقیقاً همان «رسالت» است که قوی تن در آثار سینمایی خود به دنبال آن است؛ رسالتی که به نگاهی دیگر و تمرکزی دیگر بر هویت تصویر منجر می‌شود و همه مؤلفه‌های جذابیت بخشی امروزی و عموماً کاذب سینمایی را از خود دور کرده و جز بر بداهت و سادگی و آرامی و نرمی و کندی - حتی - تأکید و تأیید ندارد. 

 

و این همه در حالی است که مخاطب در پایان این فیلم با این سؤال روبرو می‌شود که آیا با یک اثر ساده روبرو است یا با اثری «ساده‌ پسندانه»؟! 

 

آیا این ریتم و میزانسن و تصویر و بداهت و بداعت از دل سادگی‌ها و لطافت‌های فیلم و نویسنده و کارگردان و تهیه کننده‌اش - که همگی یک نفر هستند! - بر می‌آید یا نتیجه یک ساده لوحی یا عدم درک سینمایی یا کارنابلدی سازنده است؟ 

 

و این دقیقاً همان سوالی است که ای کاش علی قوی‌تن بتواند به آن پاسخ دهد و از پس پاسخ دادن به آن برآید، و گر نه اگر قرار باشد بر خود فیلم متکی باشیم و به آن بسنده کنیم شاید به این نتیجه برسیم که ایشان سینما را با چیز دیگری اشتباه گرفته و اگر به همین روند ادامه دهد، شاید منتقدین فیلم‌هایش را بیش از پیش از خود برنجاند و ناامید گرداند!

 

هیچ کجا هیچ کس؛حکایت روایت متقاطع وطنی!
«هیچ‌کجا هیچ‌کس» با یک روایت متقاطع و پرداخت روایی خاصی که تعبیر شده بود گرچه توانست برای لحظاتی خوش بدرخشد اما عمدتا به دلیل ضعف بازیگری و ریتم کند و فیلمنامه‌ای که مجموعا نتوانسته بود حس و حال خوبی را برای مجموعه عناصر بصیری خود بیافریند مخاطب را در فضای نارسا و کش و قوس‌های ابتر، گرفتار جمود روایی و تزلزل بصری نمود و حاصل کار یک فیلم دست چندم از مجموعه آثار نام‌دار سینمای جهان در این شکل و شمایل روایی - متقاطع - به حساب آمد که نتوانست نظر منتقدان را به خود جلب کند.


فیلم ابراهیم شیبانی کارگردان جوان سینمای ایران گرچه از گروه سازنده و بازیگران حرفه‌ای و نام‌آشنای سینما بهره‌مند بود نتوانست از این مجموعه عناصر خوب و مستعد با یک فیلمنامه قوی پذیرایی کند و از تمام ظرفیت‌های گروه بهره‌برداری بهینه نماید.

 

همین امر هم باعث شد تا هم روایت فیلم در شکل و شمایل مقطع و متدرجش خوب از آب در نیاید و هم ریتم فیلم کند و کشنده باشد و هم بازی‌ها همدیگر را خنثی کنند و به چشم نیایند.


اما بی‌تردید فیلم «هیچ‌کجا هیچ‌کس» مهم‌ترین ضربه را از ناحیه فیلمنامه و البته کارگردانی خورده است فیلمنامه‌ای پر حفره و ورز نیامده و کارگردانی حساب نشده‌ی متکی بر عناصری مثل بازیگری تا بتواند از‌ آن برای سرپوش گذاشتن بر ضعف‌های فیلم سود برد.


اتفاقی که البته در این فیلم نیفتاده و همه چیز پیش از آنچه و بیش از آنکه کارگردان فکرش را بکند به روشنی در اثرش رخ نموده.

 

او خوب سنگ می زند؛ بازگشت به دهه شصت
فیلم «او خوب سنگ می‌زند» اثر هادی محقق یک فیلم دهه شصتی بی‌رمق بود که با نیمچه داستانک بی‌جذابیتش اصلا لایق حضور در جشنواره مثل فجر نباید محسوب می‌شد یک فیلم کند،‌ بدریتیم، فاقد جذابیت با نابازیگری‌های خسته‌کننده‌ای که معلوم نبود تماشاگر باید دل به کدام شاخصه فیلم و ارزش بصری داستانی و روایی‌اش ببندد!


یک فیلم از رمق‌افتاده تلویزیونی با کارکردهای تئاتر دبستانی!


فیلمنامه این فیلم اساسا فاقد ویژگی‌ها و ارزش‌های درماتیک و بصری بود؛ کارگردان برای جبران این فقدان –که جبران شدنی‌ هم نیست- هیچ تدبیر و تمهیدی نیاندیشیده بود.


سیدهادی محقق کارگردان تازه کار و نارسیده سینمای ایران است که این امید می‌رود تا بتواند در فیلم‌های بعدی‌اش جلوه‌های بهتر و قابل دفاع‌تری از هنر سینماورزی خود را به نمایش بگذارد.

 

گناهکاران؛ وصله های ایرانی در قامت پلیس ناکجاآبادی!
«گناهکاران» اثر فرامرز قریبیان جالب‌ توجه‌ترین و پر مخاطب‌ترین فیلم جشنواره در روز اول جشنواره بود یک اکشن پلیسی با درام غافلگیر کننده و تعقیب و گریزی که تعلیق و معما را بستر اصلی داستانش قرار داده بود توانست مخاطب را گرچه با فراز و فرودها و کش و قوس‌های چند، اما با خود همراه کند.


عنصر اکشن و ویژگی تعلیق و  غافلگیری؛ نقش اصلی را در فیلم قریبیان داشت که البته با بازی نه چندان خوب او و عواملش همراه و منتهی به یک فیلم نصفه و نیمه چه در فیلمنامه و روایت و چه در ژانر مورد توجه کارگردان شد.


فیلم «گناهکاران» احتمالا در اکران عمومی موفق عمل کند چرا که تقریبا توانسته مجموعه عوامل و عناصر جذابیت‌ بخش مخاطب عام را در خود محیا سازد و این در حالی است که به‌لحاظ ارزش‌های بصری خاصیت‌های ژانری و برخی ویژگی‌های محتوایی، فیلم قابل دفاع و درجه یک محسوب نمی‌شود.

 

مروارید؛ قصه پرغصه سینمای کودک
اما «مروارید» از جمله آثار به نمایش درآمده در مطلع جشنواره فیلم فجر بود که باز هم به سینمای کودک مربوط می‌شد.


فیلمی که شاید بتوان گفت تنها وجه مثبتش انتخاب نابازیگرهای نقش‌های خردسال فیلم بود که چهره‌های به شدت سمپاتیک داشتند و تدبیر خوبی بودند البته در صورتی که سایر عناصر و شاخصه‌های سینمایی هم در آن لحاظ می‌شد و مثلا فیلمنامه، گره افکنی‌های نقاط عطف، جذابیت‌های روایی و خرده پیرنگ‌ها، قوی‌تر و قابل دفاع‌تر از آب درمی‌آمدند که نیامدند.


«مروارید» یک فیلم کودک و نوجوان در بستر روایی یک موقعیت ناب شغلی -سیدمروارید در دریا- بود که البته به دلیل ضعف‌های عمده ساختاری و فنی این ایده بکر تصویری از دست رفت و چیزی در چنته مخاطب باقی نماند.