شاید نوشتن نقد و تحلیل درباره معجون درهم جوش و بلبشوی بی درو پیکری به نام «چه خوبه که برگشتی» کار بیخودی باشد و هیچ وجهی نداشته و صرفا به اتلاف وقت منجر شود.

شاید اتفاقا باید این فیلم را جدی گرفت و به عنوان یک بیماری عجیب و غریب بهش نگاه کرد و کارگردانش را نهیب زد تا بیش از این سقوط نکند.

شاید باید فاتحه ای خواند و پیوستن آقای کارگردان را به جمع مردگان سینما تبریک و تسلیت گفت!

شاید هم باید مثل طرفداران «همینطوری» و همیشگی و پروپاقرص آقای کارگردان، برای فیلم بی ربط و مهملش، معغانی عرفانی و معرفتی جفت و جور کرد و فیلسوفانه، به تأویل و تفسیرش نشست.

بله همه این کارها را می شود کرد ولی نگارنده ترجیح می دهد آن کار دیگر بکند که تنها با چشم باز و به صراحت و صداقت می شود بهش رسید.

برویم سراغ اصل فیلم- فیلم؟!- چه خوبه که برگشتی!

داستان  فیلم “چه خوبه برگشتی”  بر محور چند شخصیت می گردد: فرزاد دندانپزشکی که از همسرش جدا شده و حامد بهداد نقشش را بازی می کند، کامبیز دوست فرزاد که مردی مجرد است و با آشپزش زندگی می کند(حسن پورشیرازی نقش آشپز او را بازی کرده)، خانم دکتر یاسمین که با نقش آفرینی مهناز افشار در فیلم ظاهر می شود و بالاخره رویا تیموریان فامیل فرزاد و دوست  که واسطه آشنایی این خانم سنگ شناس از خارج برگشته با فرزاد و کامبیز است.

اولین نکته ای که در فیلم “چه خوبه برگشتی” باید در نظر داشت، اقتباسی بودن داستان فیلم از یکی از  آثار نیکلای گوگول نویسنده روسی است. او را بنیان‌گذار سبک رئالیسم انتقادی در ادبیات روسی دانسته اند و سایه این سبک را بر داستان فیلم، که کم وبیش مایه های طنز را هم بکار گرفته، کاملا می توان حس کرد.

به نظر می رسد که فیلم می خواهد بر محور مقولاتی مثل “خانواده” و “سبک زندگی” کار کند، اما واقعا ربط فیلم «چه خوبه که برگشتی» حضرت «استاد» مهرجویی به این مقولات در جامعه امروز ایران چیست؟

 باید پاسخ داد که ربطش به این مقولات درست مثل ارتباطش با مقولات دیگری مثل سینما و هنر و تصویر و زیبایی‌شناسی و سبک و ژانر و.. اینهاست.

در این فیلم، خانواده و سبک زندگی همانقدر مهم است و اساسا «هست» که سینما و میزانسن و زیبایی‌شناسی تصویری.

فیلم اخیر مهرجویی یک بازار شام شلخته و بلبشو و درهم و برهم است که از خانواده و ارتباط و حتی عشق و علاقه فقط نوعی سادیسم و مازوخیسم دهشتناک را با خود دارد.

در فیلم چه خوبه برگشتی، ما با «مکان اسکان» روبروییم و نه «خانه» و با «آدمهای با هم جمع شده» مواجهیم و نه «خانواده».

اساسا در این فیلم همه چیز به صورت گذرا و بنابر موقعیت مد نظر فیلمساز است  که  در سطح و شلخته‌وار چیده شده و هیچ عمقی نیافته .حال آنکه مفاهیم معرفتی و فلسفی عموما و مفهوم خانواده خصوصا، اساسا مقولاتی عمیق و جدی و پیچیده هستند و مثلا شکل گیری خانواده در ازای بروز و ظهور همه عواطف و فطریات انسان در رکن رکین حضور فردی و اجتماعیش در جامعه یعنی خانواده است.

و این‌ها با وضعیتی که فیلم مهرجویی دارد یعنی شوخی؛ یعنی بی‌خیالش شوید!

ما در فیلم مهرجویی با یک فضای ملتهب و درهم ریخته و اگزجره و ابسورد و جفنگ و پست‌مدرن روبروییم که تلاش می‌کند نشان دهد در قید و بند هیچ چیزی نیست و نه به سینما پای بند است و نه حتی به آدمیت!

به همین  دلیل است  که با ورود یک زن به یک محفل شبه خانوادگی، دو دوست قدیمی برای رسیدن به او همدیگر را لت و پار کنند و قید همه چیز رامی زنند و همه چیز را درب و داغان نموده و به هم می ریزند؟!(دعواهای فیلم تنه به درگیریهای الکی در بعضی فیلم های هندی می زند)

و همه اینها لابد در خدمت نشان دادن عشق ؟!

آخر در یکی از دیالوگ های فیلم یکی از شخصیت های روان‌پریش و ملتهب فیلم می‌گوید- ادعا می‌کند؟!- که می‌خواهد حسابی عاشق شود!- یا چیزی در همین مایه‌ها. خب؛ این همه چیز فیلم “چه خوبه که برگشتی” است به اضافه دعوا و سر و صدا و سفینه فضایی و مسابقه شلنگ‌کشی و حتی پرتاب‌کردن پرتقال‌های باغچه حیاط! وسط بلبشوی داد و ستد همه یادگاری‌ها و امانتی‌های قدیمی.

یعنی؟ یعنی زدن زیر همه چیز و بی معنی‌بودن همه قول و قرارها در جهت آنچه بنا بوده دل- هوس؟- به دست آورد و حالا نیاورده.

تمهیدی احتمالا «پست مدرن»! از همان شعر خیام که اول فیلم – یا آخرش و  اصلا چه فرقی می‌کند!؟- می‌آید.

در این فیلم  ما نه با شخصیت روبروییم و نه موقعیت و نه بازی و نه داستان و نه میزانسن و نه پیرنگ و نه دیالوگ و نه کارگردانی و … مسلما نه سینما.

ما با یک اثر مبتدیانه و تصاویری مثل فیلم هایی که با دوربین‌های خانگی هندی کم گرفته شده و سر و ته هم ندارد روبروییم که کارگردانش صرفا به پشتوانه کارنامه اش در فیلمسازی و سن و سال بالا و اسمی که در کرده و رسمی که بنانهاده- می‌تواند و متأسفانه توانسته- چنین فیلمی بسازد و روانه پرده سینما کند و تماشاگر را دق‌مرگ!

فیلم، دغدغه هیچ چیزی را ندارد مگر اباحه‌گری و التهاب‌آفرینی فانتزی و ابلهانه و به اصطلاح «پست‌مدرنیسم»! و در واقع «جفنگ‌سازی».

به اعتقاد نگارنده اما فیلم در حد ژانر  «پست مدرن»  هم نیست و نسبت دادن این فیلم به ژانر پست مدرن  تنها مخفی‌شدن پشت اصطلاحات و الفاظ پرطمطراق است برای فرارکردن از واقعیت.

اما واقعیت چیست؟

واقعیت یعنی همه آنها که گفتیم به علاوه اینکه یک کارگردان به آخر خط رسیده بی دغدغه و  بی‌مسأله که  در این سن  هنوز دارد فیلم می سازد و این یعنی فاجعه!

 شاید بشود گفت  خودش  حواسش نیست، اما اگر کس دیگری حواسش هست، ای کاش جلویش را بگیرد!

بله؛ گفتیم که شاید نوشتن نقد و تحلیل درباره معجون درهم جوش و بلبشوی بی درو پیکری به نام «چه خوبه که برگشتی» کار بیخودی باشد و هیچ وجهی نداشته و صرفا به اتلاف وقت منجر شود.

ولی یادآوری این نکات به فیلمساز محترم و خوش سابقه و بزرگ سینمای ایران ممکن است نتیجه ای در پی داشته باشد و نگارش این متن هم تلاشی بود در همین جهت.